goli_kh

 
Katılım: 14.02.2011
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
Sonraki seviye: 
Points needed: 39
Son oyun
Bingo

Bingo

Bingo
3 yıl 36 gün önce

قصه های شبای زمستون(موش دم بریده)

یكی بود یكی نبود بجز خدا هیچكی نبود
كنج اتاق خاتون
تو پستو ، پشت یخدون
توی ِ یه سوراخ تاریك
دراز و تنگ و باریك
یه موش خوب و ناز بود
خیلی دمش دراز بود
گربه یه روز موشه رو دید
از جا پرید فوری به دنبالش دوید
پنجول كشید دمبش رو چید
موشه با چشم گریون
اومد كنار خاتون
خاتون شكلتو قربون
خاتون تو پاره دوزی؟
دم منو میدوزی؟
اینها كارِ پینه دوزه
ببر پیشش ، بگو برات بدوزه
موشه رفت پیش عمو پینه دوز و گفت :
:عمو پینه دوز دممو بدوز
عمو پینه دوز دلش برای موشه سوخت گفت: :
یه ریس نخ از جولا(بافنده) بگیر
تابیده و دولا بگیر
دمبتو واست بدوزم
موشه رفت پیش جولا و به جولا گفت :
جولا نخی ده
بدم به پینه دوزه
دم منو بدوزه
جولا گفت :
جولا گرسنه مونده
جون به تنش نمونده
یه تخم مرغ تازه
چاره کاره تازه
جون به تنم برگرده
موشه رفت پیش توتو گفت :
توتو تخی ده
تخم و جولا ده
جولا نخی ده
بدم به پینه دوزه
دم منو بدوزه
_ توتو گفت :
دو روزه كه ارزن ندارم
چیزی واسه خوردن ندارم
باید بری از علافه
یه كاسه ارزن بگیری
موشه رفت پیش علاف و گفت :
علاف ارزن ده
ارزن توتو ده
توتو تخی ده
تخو جولا ده
جولا نخی ده
بدم به پینه دوزه
دم منو بدوزه
علاف گفت :
من آخه غربیل ندارم
از كجا قربیل بیارم ؟
یه قربیل از كولی بگیر
دمبتو دوخته پس بگیر
موشه رفت و تو صحرا كولی رو پیدا كرد و گفت :
كولی قربیل ده
قربیل علاف ده
علاف ارزن ده
ارزن توتو ده
توتو تخی ده
تخو جولا ده
جولا نخی ده
بدم به پینه دوزه
دم منو بدوزه
كولی گفت :
من تشنمه آب ندارم
جون ندارم ، تاب ندارم
اَلِسون و وَلِسون
یه نهر آب برسون
طفلك موشه خسته و كوفته رفت پیش میرآب ، بهش گفت :
میرآب آبی ده
آبی کولی ده
كولی قربیل ده
قربیل علاف ده
علاف ارزن ده
ارزن توتو ده
توتو تخی ده
تخو جولا ده
جولا نخی ده
بدم به پینه دوزه
دم منو بدوزه
میرآب مهربون گفت :
موش كوچولو
كوچول موچولو
پرسه نزن تو آفتاب
آب اگه میخوای اینم آب
موشه كه خوشحال شده بود
آب رو دادش به كولی
كولی بهش قربیل داد
قربیلو داد به علاف
علاف بهش ارزن داد
ارزن رو داد به توتو
توتو بهش تخی داد
تخی رو داد به جولا
جولا بهش یه نخ داد
نخو كه گرفت
دوید عمو پینه دوز گفت:
عمو پینه دوز دممو بدوز
عمو پینه دوز نخ رو ریسید
دولا تابید و موم كشید
سرپا نشست و قوزكرد
دمبشو دوخت و دوز كرد
موش موشی شاد خندون
برگشت به پیش خاتون
قصه ی ما بسر رسید 
کلاغه به خونش رسید.
قصه رو وقتی شنید
 زیر بال مامانش گرفت و زودی خوابید
 خوابای رنگوارنگ دید.
شب خوش