goli_kh

 
Katılım: 14.02.2011
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
Sonraki seviye: 
Points needed: 39
Son oyun
Bingo

Bingo

Bingo
3 yıl 35 gün önce

باز باران...

باز باران

 با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه

من به پشت شيشه تنها

ايستاده

در گذرها

رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم

يک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

می پرند اين سو و آن سو

می خورد بر شيشه و در

مشت و سيلی

آسمان امروز ديگر

نيست نيلی

یادم آرد روز باران

 گردش يک روز ديرين

خوب و شيرين

توی جنگل های گيلان:

کودکی ده ساله بودم...

با دوپای کودکانه

می پريدم همچو آهو

می دويدم از سر جو

دور می گشتم ز خانه...

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره

آسمان گرديده تيره

بسته شد رخساره خورشيد رخشان

ريخت باران ، ريخت باران...

بس گوارا بود باران

وه! چه زيبا بود باران 

می شنيدم اندر اين گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی:

«بشنو از من کودک من

پيش چشم مرد فردا

زندگانی؛خواه تيره،خواه روشن 

هست زيبا،هست زيبا،هست زيبا ! »

سلام

صبح بهاری همگی از یه مشهد بارونی به نیکی

امیدوارم همیشه مثل هوای امروز مشهد باطراوت و بهاری باشین

لبخندتون به خیر