goli_kh

 
Katılım: 14.02.2011
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
Sonraki seviye: 
Points needed: 39
Son oyun
Bingo

Bingo

Bingo
3 yıl 36 gün önce

دیدار میسر شد و...

ديدار شد ميسر و بوس و كنار هم        

ازبخت شکر دارم و از روزگار هم

زاهد برو كه طالع اگر طالع منست       

جامم به دست باشد و زلف نگار هم

ما عيب كس به مستى و رندى نمى كنيم       

لعل بتان خوشست و مى خوشگوار هم

خاطر به دست تفرقه دادن نه زير كيست       

مجموعه اى بخواه و صراحى بيار هم

اى دل بشارتى دهمت محتسب نماند       

وز مى جهان پراست و بت مى گسار هم

آن شد كه چشم بدنگران بودى از كمين       

خصم از ميان برفت و سرشك از كنار هم

بر خاكيان عشق فشان جرعه ء لبش     

تا خاك لعل گون شود و مشكبار هم

چون كاينات جمله به بوى تو زنده اند       

اى آفتاب سايه ز ما بر مدار هم

چون آب روى لاله و گل فيض حسن تست       

اى ابر لطف بر من خاكى ببار هم

حافظ اسير زلف تو شد از خدا بترس       

وز انتصاف آصف جم اقتدار هم

برهان ملك و دين كه ز دست وزارتش       

ايام كان يمين شد و دريا يسار هم

گوى زمين ربوده چوگان عدل اوست       

وين بر كشيده گنبد نيلى حصار هم

بر ياد راى انور او آسمان به صبح       

جان مى كند فدا و كواكب نثار هم

تا از نتيجه ء فلك و طور دور اوست       

تبديل ماه و سال و خزان و بهار هم 

خالى مباد كاخ جلالش ز سروران

وز ساقيان سرو قد گلعذار هم

 

صبح شنبه اول سی مهرماه همگی به خیر و شادی

ببخشید از ذوقم روزارو قاطی کردم!


مژده ای دل...

مژده اى دل كه دگر باد صبا باز آمد        

هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد

بركش اى مرغ سحر نغمه ء داودى باز        

كه سليمان گل از باد هوا باز آمد

عارفى كو كه كند فهم زبان سوسن       

تا بپرسد كه چرا رفت و چرا باز آمد

مردمى كرد و كرم بخت خداداد به من       

كان بت ماه رخ از راه وفا باز آمد

لاله بوى مى نوشين بشنيد از دم صبح       

داغ دل بود به اميد دوا باز آمد

چشم من در ره اين قافله ء راه بماند      

تا به گوش دلم آواز درا باز آمد

گرچه حافظ در رنجش زد و پيمان بشكست

لطف او بين كه به لطف از در ما باز آمد

 

سلام 

صبح آخرین جمعه مهر ماه پاییزیتون به خیر خوشی

من امروز خیلی خیلی شادم چون امیر(برادرم) بالاخره بعد دوسال و نیم برمیگرده ایران

امیدوارم همتون مثل من یه جمعه شاد و عالی داشته باشین


در نمازم ...

در نمازم خم ابروى تو با ياد آمد        

حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد

از من اكنون طمع صبر و دل و هوش مدار       

كان تحمل كه تو ديدى همه بر باد آمد

باده صافى شد و مرغان چمن مست شدند       

موسم عاشقى و كار به بنياد آمد

بوى بهبود ز اوضاع جهان مى شنوم       

شادى آورد گل و باد صبا شاد آمد

اى عروس هنر از بخت شكايت منما       

حجله ء حسن بياراى كه داماد آمد

دلفريبان نباتى همه زيور بستند       

دلبر ماست كه با حسن خداداد آمد

زير بارند درختان كه تعلق دارند       

اى خوشا سرو كه از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته ء حافظ غزلى نغز بخوان

تا بگويم كه ز عهد طربم ياد آمد

 

سلام و صبح بخیر 

امیدوارم آخر هفته ی خوبی داشته باشین


قصه های بچگی(خاله سوسکه)

يكي بود يكي نبود، غير از خدا هيچكس نبود. يه خاله سوسكه قشنگي بود كه يه روز پيراهني از پوست پياز،
 روسري از پوست سير، چادري از پوست بادمجان و يه جفت كفش خيلي قشنگ از پوست سنجد دوخت و پوشيد و بيرون رفت. 
رفت و رفت و رفت تا به بقال رسيد. بقال گفت: خاله سوسك پا كوتاه! سوسك سياه! كجا مي‌ري؟
خاله سوسك ناراحت شد و گفت: خاله سوسكه و درد. من كه از گل بهترم، از برگ گل نازكترم چرا مي‌ذاري سر به سرم؟؟
- پس چي بگم؟
- بگو خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- اي خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- میروم بر همدون،شو کنم بر رمضون.نون گندم بخورم قیلون بلور بکشم،منت بیخود نکشم.
- خاله قزي زنم مي‌شي؟ وصله اين تنم مي‌شي؟ دگمه پيرهنم مي‌شي؟
- اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پيرهنت بشم، گاهیم دعوا میشه میون هر مرد و زنی!
اگه بین من و تو دعوا بشه ،آشوبی برپا بشه،بگو من و با چی میزنی؟
بقال سنگ ترازو رو برداشت و گفت: با اين.
خاله سوسكه جيغي زد و گفت: نه، نه، نه! من زن بقال نمي‌شم؛ اگر بشم، كشته مي‌شم.
بعد خاله سوسكه رفت و رفت و رفت تا به قصاب رسيد. قصاب گفت: خاله سوسك پا كوتاه! سوسك سياه! كجا مي‌ري؟
خاله سوسك ناراحت شد و گفت: خاله سوسكه و درد. من كه از گل بهترم، از برگ گل نازكترم چرا مي‌ذاري سر به سرم؟؟
- پس چي بگم؟
- بگو خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- اي خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- میروم بر همدون،شو کنم بر رمضون.نون گندم بخورم قیلون بلور بکشم،منت بیخود نکشم.
- خاله قزي زنم مي‌شي؟ وصله اين تنم مي‌شي؟ دگمه پيرهنم مي‌شي؟
-اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پيرهنت بشم، گاهیم دعوا میشه میون هر مرد و زنی!
 
اگه بین من و تو دعوا بشه ،آشوبی برپا بشه،بگو من و با چی میزنی؟

قصاب ساتور رو برداشت و گفت: با اين.
خاله سوسكه جيغي زد و گفت: نه، نه، نه! من زن قصاب نمي‌شم؛ اگر بشم، كشته مي‌شم.
بعد خاله سوسكه رفت و رفت و رفت تا به بزاز رسيد. بزاز گفت: خاله سوسك پا كوتاه! سوسك سياه! كجا مي‌ري؟
خاله سوسك ناراحت شد و گفت: خاله سوسكه و درد. من كه از گل بهترم، از برگ گل نازكترم چرا مي‌ذاري سر به سرم؟؟
- پس چي بگم؟
- بگو خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- اي خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- میروم بر همدون،شو کنم بر رمضون.نون گندم بخورم قیلون بلور بکشم،منت بیخود نکشم.
- خاله قزي زنم مي‌شي؟ وصله اين تنم مي‌شي؟ دگمه پيرهنم مي‌شي؟
- اگه من زنت بشم، وصله اون پيرهنت بشم، دگمه پيرهنت بشم،
 گاهیم دعوا میشه میون هر مرد و زنی!
 
اگه بین من و تو دعوا بشه ،آشوبی برپا بشه،بگو من و با چی میزنی؟
بزاز مترش رو برداشت و گفت: با اين.
خاله سوسكه جيغي زد و گفت: نه، نه، نه! من زن بزاز نمي‌شم؛ اگر بشم، كشته مي‌شم.
بعد خاله سوسكه رفت و رفت و رفت تا به خياط رسيد. خياط گفت: خاله سوسك پا كوتاه! سوسك سياه! كجا مي‌ري؟
خاله سوسك ناراحت شد و گفت: خاله سوسكه و درد. من كه از گل بهترم، از برگ گل نازكترم چرا مي‌ذاري سر به سرم؟؟
- پس چي بگم؟
- بگو خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- اي خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- میروم بر همدون،شو کنم بر رمضون.نون گندم بخورم قیلون بلور بکشم،منت بیخود نکشم.
- خاله قزي زنم مي‌شي؟ وصله اين تنم مي‌شي؟ دگمه پيرهنم مي‌شي؟
- اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پيرهنت بشم، گاهیم دعوا میشه میون هر مرد و زنی!
اگه بین من و تو دعوا بشه ،آشوبی برپا بشه،بگو من و با چی میزنی؟
خياط قيچي رو برداشت و گفت: با اين.
خاله سوسكه جيغي زد و گفت: نه، نه، نه! من زن خياط نمي‌شم؛ اگر بشم، كشته مي‌شم.
بعد رفت و رفت و رفت تا به كنار چشمه رسيد. آقا موشه همين كه خاله سوسكه رو ديد يه دل نه صد دل عاشق شد 
و به خاله سوسكه گفت: اي خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، زنم مي‌شي،وصله ی این تنم میشی؟دگمه ی پیرهنم میشی؟
خاله سوسكه گفت: اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پيرهنت بشم، گاهیم دعوا میشه میون هر مرد و زنی!
 
اگه بین من و تو دعوا بشه ،آشوبی برپا بشه،بگو من و با چی میزنی؟
- چرا که دعوا بکنیم،آشوبی بر پا بکنیم؟
- بله بله بله زنت میشم.مونس و همدمت میشم .مادر بچه هات میشم.همسر با وفات میشم
- 
آنها با هم عروسي كردند...
وهفت شب هفت روز جشن گرفتند

 
قصه ما بسر رسید.کلاغه بخونش رسید و قصه رو شنید و زیر بال و پر مامانش خوابید.



زاهد خلوت نشین...


زاهد خلوت نشين دوش به ميخانه شد   

از سر پيمان برفت با سر پيمانه شد

صوفى مجلس كه دى جام و قدح مى شكست       

باز به يك جرعه مى عاقل و فرزانه شد

شاهد عهد شباب آمده بودش بخواب       

باز به پيرانه سر عاشق و ديوانه شد

معبچه اى مى گذشت راهزن دين و دل       

در پى آن آشنا از همه بيگانه شد

آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت       

چهره ء خندان شمع آفت پروانه شد

نرگس ساقى بخواند آيت افسونگرى       

حلقه ء اوراد ما مجلس افسانه شد

گريه ء شام و سحر شكر كه ضايع نگشت       

قطره ء باران ما گوهر يك دانه شد

منزل حافظ كنون بارگه پادشاست

دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد

 

سلام صبحت به خیر و روزتون پرشادی