goli_kh

 
Katılım: 14.02.2011
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
Sonraki seviye: 
Points needed: 39
Son oyun
Bingo

Bingo

Bingo
3 yıl 35 gün önce

خداوندا...

خداوندا!از شک های ما مراقبت کن،زیرا شک،شیوه ای برای نیایش است و شک است که مارا به رشد وامی دارد،چرا که وامی داردمان که بی ترس

به پاسخ های بی شمار یک پرسش بنگریم.

خداوندا!از تصمیم های ما مراقبت کن،زیرا که تصمیم شیوه ای برای نیایش است و کمکمان میکند از شک به یقین برسیم.

خداوندا!به ما شهامت ببخش،تا پس از تصمیم بتوانیم میان دو راه یکی را برگزینیم؛که«آری»ما همواره«آری»باشد و «نه»ی ما همواره «نه».

خداوندا!مارا یاری کن که راه درست را برگزیدیم تا به پشت سر ننگریم و نگذازیم پشیمانی،روح ما را ویران کند .

خداوندا!از رؤیاهای ما مراقبت کن،چرا که رؤیا داشتن شیوه ای برای نیایش است.کاری کن تا فارغ از سن و سال و شرایط،شعله ی مقدس امید و

پایداری را در قلب خود روشن نگاه داریم.

خداوندا!از زندگی ما مراقبت کن،زیرا زندگی یگانه راهی است که برای تجلی معجزه ی تو داریم .

باشد که زمین،همچنان بذر را گندم کند و ما همچنان گندم را نان کنیم.و این ممکن است؛تنها اگر عشق بورزیم که در این صورت هرگز تنها نمانیم .

خداوندا!همراهی ات را همواره ارزانی ما کن و همراهی کن مردان و زنانی را که شک دارند،پیش میروند،رؤیا می بینند،شیفته اند و زندگی میکنند؛

به گونه ای که انگار هر روزشان سراسر وقف جلال توست...

آمین

سلام 

از یه مشهد کمی سرد با یه هوای کمی بهاری!روزتون پر شادی و آخر هفته خوش بگذره



قصه هایی برای پدران،فرزندان،نوه ها(قیمت واقعی)

نی وی شن دوستانش را به شام دعوت کرد و برای شام خواست گوشت بپزد که فهمید نمکشان تمام شده است.پسرش را صدا زد و گفت:«برو به ده و نمک بخر،اما به قیمت بخر نه گرانتر نه ارزانتر.» پسر تعجب کرد و گفت:«پدر میدانم که نباید گرانتر بخرم اما اگر توانستم ارزانتر بخرم چرا کمی صرفه­جویی نکنیم؟!» پدر جواب داد:«اینکار در شهری بزرگ قابل قبول است اما در جای کوچکی مثل ده ما اینکار همه ده را از بین میبرد.» مهمانان با شنیدن این حرف متعجب پرسیدند:«چرا نباید نمک را ارزانتر بخرد؟» نی وی شن گفت:«کسی که نمک را زیر قیمت میفروشد حتماً به شدت به پولش احتیاج دارد. کسیکه از این موقعیت سوء استفاده کند نشان می دهد که برای عرق جبین و سعی و تلاش او در تولید نمک احترامی قائل نیست.» مهمانان گفتند:«امااین مسئله کوچک که نمی تواند دهی را ویران کند!» نی وی شن پاسخ داد: «در آغاز دنیا،هم ستم کوچک بود اما آمدن هر ستم از پس ستم دیگر به روندی فزاینده منجر شد.همیشه فکر می کردند مهم نیست تا کار به جایی رسید که امروز رسیده!»

پائولو كوئليو

شبتون پر ستاره



يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور ...

يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخــــــــــور        

كلبه ی احزان شود روزى گلستان غم مخـــــــــور

اى دل غمديده حالت بـــــــــــــه شود دل بد مكن       

وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخــــــــــور

گر بهار عمر باشد بـــــــاز بـــــــر تخت چمــــــــن       

چتر گل در سركشى اى مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزى بر مراد ما نرفـــــــــــــــــت       

دائما يكسان نباشد حال دوران غــــم مخـــــــــــور

هــــــــــان مشو نوميد چون واقف نئى از سر غيب       

باشد اندر پرده بازيهاى پنهان غــــــــم مخــــــــــور

در بيابان گـــــــــر بــــه شوق كعبه خواهى زد قدم       

سر زنشها گر كند خار مغيلان غم مـــــخـــــــــــور

اى دل ار سيل فـــــــنا بنــــياد هســـــتى بر كنـــد       

چون ترا نوح است كشتى بان ز طوفان غم مـخــــور

حال ما در فـــــرقـــــت جـــــانان و ابـــــرام رقيــــب       

جمله ميداند خداى حال گردان غــــم مخـــــــــــــور

گر چه منزل بــــس خطرناك است و مقصد بس بعيد       

هيچ راهى نيست كانرا نيست پايان غــــم مــــــخور

حـــــــافظا در كنج فــــــقر و خلوت شبـــــهاى تــــار

تابود وردت دعا و درس قرآن غــــــم مــــــخــــــــــور

سلام

صبح سرد زمستونیتون به خیر

امروز فکر کردم این غزل خیــــــلی میچسبه!!!

شاد باشین 


قصه هایی برای پدران،فرزندان،نوه ها(توانایی راستین)

رامان يوگي استاد مسلم هنر تيراندازي با كمان بود.روزي محبوب ترين شاگردش را به ديدن هنر نمايي اش دعوت كرد.شاگردش بيش از صد بار اين برنامه را ديده بود اما تصميم گرفت از دستور استادش اطاعت كند.

به بيشه اي در كنار صومعه رفتند.به درخت بلوط زيبايي رسيدند و رامان از ميان حلقه ي گل دور گردنش گلي برداشت و روي شاخه اي گذاشت .

بعد  خورجينش را باز كرد و سه چيز بيرون آورد؛كمان زيباي اعلايش،يك پيكان و دستمالی با گلدوزي گل ياس .

در فاطله ي صد قدمي گل رو به هدفش ايستاد و از شاگرد خواست با دستمال گل دوزي شده چشم هايش را ببندد.شاگرد دستور استادش را انجام داد .

استاد پرسيد:«تا حالا چندبار مرا در حال تمرين هنر باستاني تير اندازي ديده اي؟»

شاگرد پاسخ داد:«هرروز و هميشه از سيصد قدمي گل سرخ را زده ايد!»

رامان يوگي چشم بسته جاي پايش را روي شاخه ي بلوط نشانه رفت و پيكان را رها كرد.

پيكان سوت كشان هوا را شكاف اما با فاصله ي زيادي به خطا رفت و حتي به درخت هم نخورد.

رامان يوگي دستمال را از روي چشم هايش برداشت و پرسيد:«به هدف خورد؟»

شاگرد پاسخ داد:«به خطا رفت!با فاصله ي خيلي زياد.به نظرم مي خواستيد قدرت تمركز فكر را يادم بدهيد كه مي توانيد معجزه كنيد.اما...»

رامان پاسخ داد:«درس بسيار مهمي درباره ي قدرت تمركز فكر به تو دادم.وقتي چيزي را مي خواهي فقط روي آن تمركز كن!

هيچ كس هر گز به هدفي كه نمي بيند نخواهد رسيد!»

پائولو كوئليو

شبتون پر ستاره


ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز...

ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز

در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز

در بزم ز رخسار دو صد شمع برافروز

وز لعل شکربار می و نقل فرو ریز

هر ساعتی از غمزه فریبی دگر آغاز

هر دم ز کرشمه شر و شوری دگر انگیز

آن دل که به رخسار تو دزدیده نظر کرد

او را به سر زلف نگونسار درآویز

و آن جام که به دام سر زلف تو درافتاد

قیدش کن و بسپار بدان غمزهٔ خونریز

در شهر ز عشق تو بسی فتنه و غوغاست

از خانه برون آ، بنشان شور شغب خیز

چون طینت من از می مهر تو سرشتند

کی توبه کنم از می ناب طرب انگیز؟

ای فتنه، که آموخت تو را کز رخ چون ماه

بفریب دل اهل جهان ناگه و بگریز؟

خواهی که بیابی دل گم کرده، عراقی؟

خاک در میخانه به غربال فرو بیز

سلام 

روزتون پرشادی